منظور ازوارد شدن مفهوم در ذهن چیست؟

در تصور مفهوم، صورت وارد ذهن مى‏شود. آیا منظور صورتى است که مقابل ماده است؟
جواب: در تعریف علم گفته‏اند: العلم هو الصوره الحاصله من الشى عند العقل؛ علم عبارت است از صورتى که از شى‏ء نزد عقل و قوه مدرکه حاصل مى‏شود، مانند علم به فلان شخص یا به حیوان و مثلث و کره و فلز و این که زمین کروى است. (1)
مقصود از »صورت« که در تعریف علم آمده است مفهوم و معنى ذهنى است، نه صورت در مقابل ماده فلسفى، به عبارت دیگر مراد این است: وقتى به شى‏ء خارجى عالِم مى‏شویم، وجود خارجى آن شى‏ء پیش قوه درک کننده و عالِم شونده ما حاضر نمى‏شود بلکه صورتى از آن نزد آن قوه حاضر مى‏شود که ما بوسیله آن صورت که کاملاً به آن شى‏ء خارجى منطبق است، به آن شى‏ء عالِم مى‏شویم، مثل این که در آیینه صورت اشیا مى‏افتد، نه خود اشیا. این علم را که صورت شى‏ء پیش عالِم حاضر مى‏شود، نه خود شى‏ء، علم حصولى مى‏نامند، در مقابل علم حضورى که خود شى‏ء معلوم پیش عالِم حاضر است، مثل آگاهى ما از خودمان، یا حبّ و بغض و حالت ترس و شادى که در خود احساس مى‏کنیم. هنگامى که دچار ترس مى‏شویم این حالت روانى را مستقیماً و بدون واسطه مى‏یابیم، نه این که به وسیله صورت یا مفهوم ذهنى آن را بشناسیم. (2)
پاورقى:
1 - محمد خوانسارى، منطق صورى، ج 1، ص 4؛ محمد رضا مظفر، المنطق، ص 14.
2 - محمد تقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج 1، ص 153 - 154.

قضیه »انسان انسان است« چه نوع قضیه‏اى است؟ چرا؟

 حمل در قضیه حملیه بر دو قسم است: یکى حمل اولى ذاتى، و دیگرى حمل شایع صناعى. حمل اولى ذاتى آن است که در آن موضوع و محمول هم به حسب وجود خارجى و هم به حسب مفهوم ذهنى (به حسب مفهوم و مصداق) یکى هستند؛ یعنى موضوع و محمول از هر جهت عین هم اند، مانند »انسان انسان است« و »درخت درخت است« و »انسان بشر است«.
این نوع حمل، مفید علم تازه‏اى نیست و حملى کاملاً ضرورى و بدیهى است. به همین جهت گاه از آن چه تعبیر مى‏کنند که »حمل شى‏ء بر نفس ضرورى است«. گاهى ممکن است کسى فکر کند یک چیز از خودش سلب مى‏شود. براى ارشاد و تنبّه به چنین فردى از حمل اولى استفاده مى‏شود.
علت تسمیه این حمل به اولى ذاتى آن است که اولاً این نوع حمل، اولى الصدق و الکذب است، ثانیاً تنها در ذاتیات جارى مى‏شود.
حمل شایع صناعى حملى است که موضوع و محمول آن از حیث مفهوم مغایر باشند ولى از لحاظ وجود خارجى و مصداق متحد و یکى باشند، مانند: »انسان حقیقت جو است« و آهن هادى الکتریسیته است« و »آهن در هواى مرطوب زنگ مى‏زند«. وجه تسمیه این حمل و شایع صناعى آن است که در علوم و صناعات این گونه حمل شایع و متداول است. (1)
پاورقى:
1 - دکتر محمد خوانسارى، منطق صورى، ج 2، ص 60، محمد رضا، المنطق، ص 95.

بین »اصالت وجود« و »جعل وجود« چه فرقى است؟

 مرحوم آملى مى‏فرماید: مسئله اصالت وجود: با اصالت وجود در جعل مغایر است گر چه این دو بحث تلازم در صدق دارند زیرا کسى که به اصالت وجود قائل است، به مجعول بودن وجود نیز معتقد است و کسى که مى‏گوید مجعول بالاصاله وجود است، به اصالت وجود معتقد باشد، یعنى بگوید آن چه‏در خارج حقیقت دارد وجود است نه ماهیت ولى به اصالت جعل وجود عقیده نداشته باشد، چرا که اصلاً به جعل قایل نباشد بلکه بگوید عالَم بر حسب اتفاق موجود شده و جاعلى در کار نیست تا گفته شود فلان چیز جعل شده است، وجود یا ماهیت؟ نیز بحث اصالت وجود در مورد خدا هست چون عین وجود است ولى در مورد خدا جعل مطرح نمى‏باشد، چرا که جاعل ندارد، بلکه خالق مخلوقات است. (1)
استاد شهید مطهرى مى‏فرماید: این دو بحث در واقع ملازم و دست در گردن یکدیگر هستند و تفکیک این‏ها چندان صحیح نیست. به این معنى که این‏ها دو بحث است ولى یکى کافى است براى دیگرى مدعا یک مدعا نیست ولى یکى که ثابت شد کافى است که دیگرى هم اثبات بشود؛ یعنى ما اگر وجود را امرى حقیقى بدانیم چاره‏اى نداریم از این که بگوییم علت که معلول را ایجاد مى‏کند »وجود« به او مى‏دهد. ما وقتى مى‏گوییم علت معلول را افاضه مى‏کند یعنى علت حقیقت بخش معلول است. حقیقت چیست؟ وجود، پس وجود به او مى‏دهد. اما اگر گفتیم وجود یک معناى انتزاعى ذهنى است و ماهیت اصیل است و حقیقت شى‏ء همان ماهیت او است، معلوم است که علت هم همان ماهیت معلول را به او مى‏دهد. علت آن چیزى را مى‏دهد که واقعاً اصیل است. معنى ندارد که علت در عالم عین یک امر اعتبارى را بدهد. اعتبارى که مربوط به عالم ذهن است. بنابر این فرض اگر »الف« را علت بگیریم و »ب« را معلول، اگر »الف«، »ب« را مى‏دهد، ذات »ب« را مى‏دهد. وقتى که ذات »ب« را داد، وجود براى این »ب« انتزاع مى‏شود. (2)
پاورقى:
1 - محمد تقى آملى، درر الفوائد (شرح منظومه سبزوارى)، ج 1، ص 185.
2 - مرتضى مطهرى، شرح منظومه مبسوط، ج 2، ص 422.