نقش حس و عقل در تصدیقات چیست؟
پیش از آنکه به بحث درباره نقش حس و عقل در تصدیقات بپردازیم لازم است نکاتى را پیرامون تصدیقات و قضایا گوشزد کنیم نکاتى که مربوط به علم منطق است و ما در اینجا به اندازه نیاز بحث آنها را با اختصار بیان خواهیم کرد: (1 هر تصورى فقط شانیت نشان دادن ماوراء خود را دارد یعنى هیچگاه تصور یک امر خاص یا یک مفهوم کلى به معناى تحقق مطابق آن نیست و این واقع نمایى شانى هنگامى به فعلیت مىرسد که به شکل یک قضیه و تصدیق درآید و مشتمل بر حکم و نمایانگر اعتقاد به مفاد آن باشد مثلا مفهوم انسان به تنهایى دلالتى بر تحقق انسان خارجى ندارد ولى هنگامى که با مفهوم موجود ترکیب شد و رابطه اتحادى آنها را به صورت یک علم تصدیقى درآورد کاشفیت بالفعل از خارج پیدا مىکند یعنى مىتوان این قضیه را که انسان موجود است به عنوان قضیهاى که حکایت از خارج مىکند تلقى کرد . حتى علم هاى حضورى بسیط که هیچگونه ترکیب و تعددى ندارند مانند احساس ترس هنگامى که در ذهن یعنى ظرف علم حصولى منعکس مىشود دست کم دو مفهوم از آنها گرفته مىشود یکى مفهوم ماهوى ترس و دیگرى مفهوم هستى و با ترکیب آنها به این صورت انعکاس مىیابد که ترس هست و گاهى با اضافه کردن مفاهیم دیگرى به صورت من مىترسم یا من ترس دارم درمىآید . باید توجه داشت که گاهى تصورى که ساده و بىحکم به نظر مىرسد در واقع منحل به تصدیق مىشود مثلا مفاد این قضیه که انسان حقیقت جو است این است که انسانى که در خارج موجود است داراى صفتحقیقت جویى است پس در واقع موضوع قضیه انسان که در ظاهر تصور سادهاى بیش نیست منحل به این قضیه مىشود که انسان در خارج موجود است و آنگاه محمول حقیقت جو براى آن اثبات مىشود این قضیه انحلالى و ضمنى را منطقیین عقد الوضع مىنامند . (2 موضوع قضیه گاهى تصورى است جزئى و حاکى از یک موجود مشخص مانند اورست مرتفعترین قله روى زمین است و گاهى مفهومى است کلى و قابل انطباق بر مصادیق بىشمار و در صورت دوم گاهى از مفاهیم ماهوى است مانند فلزات در اثر حرارت منبسط مىشوند و گاهى از مفاهیم فلسفى است مانند معلول بدون علت بوجود نمىآید و گاهى مفهومى است منطقى مانند نقیض سالبه کلیه موجبه جزئیه است . 3 )در منطق کلاسیک قضیه به دو صورت حملیه و شرطیه تقسیم شده که اولى مشتمل بر موضوع و محمول است و رابطه بین آنها اتحادى مىباشد مانند انسان متفکر است و دومى مشتمل بر مقدم و تالى است و رابطه آنها یا تلازم است مانند اگر سطحى مثلث باشد مجموع زوایاى آن مساوى با دو قائمه خواهد بود و یا تعاند است مانند عدد یا زوج استیا فرد یعنى اگر عددى زوج باشد فرد نخواهد بود و اگر فرد باشد زوج نخواهد بود ولى شکلهاى دیگرى هم براى قضایا مىتوان تصور کرد و همه آنها را مىتوان به شکل قضیه حملیه بازگرداند . 4 )نسبت بین موضوع و محمول گاهى صفت امکان دارد مانند این قضیه یک فرد انسان بزرگتر از فرد دیگر است و گاهى صفت ضرورت مانند این قضیه هر کلى از جزء خودش بزرگتر است این صفتها را منطقیین ماده قضیه مىنامند و هنگامى که در لفظ آورده شود آنها را جهت قضیه مىخوانند . مواد قضایا معمولا به صورت ضمنى لحاظ مىشوند نه به عنوان رکنى براى آنها ولى مىتوان محمول را در موضوع ادغام کرد و ماده یا جهت قضیه را به صورت محمول و رکن آن درآورد مثلا در قضایاى بالا مىتوان گفت بزرگتر بودن یک فرد انسان از فرد دیگر ممکن است و بزرگتر بودن هر کلى از جزء خودش ضرورى است اینگونه قضایا در واقع نمایانگر چگونگى رابطه موضوع و محمول در قضایاى دیگرى هستند . (5 اتحادى که بین موضوع و محمول در نظر گرفته مىشود گاهى اتحاد مفهومى است مانند انسان بشر است و گاهى اتحاد مصداقى مانند انسان حقیقت جو است که موضوع و محمول آن اتحاد مفهومى ندارند ولى مصداقا متحدند نوع اول را حمل اولى و نوع دوم را حمل شایع مىنامند . 6 )در حمل شایع اگر محمول قضیه موجود یا معادل آن باشد قضیه را هلیه بسیطه و در غیر این صورت آنرا هلیه مرکبه مىخوانند اولى مانند انسان موجود است و دومى مانند انسان حقیقت جو است . پذیرفتن هلیه بسیطه مبتنى بر این است که مفهوم وجود به عنوان یک مفهوم مستقل و قابل حمل مفهوم محمولى قبول شود ولى بسیارى از فلاسفه غربى مفهوم وجود را تنها به عنوان مفهوم حرفى و غیر مستقل مىپذیرند و توضیح آن در بخش هستى شناسى خواهد آمد . 7 )در هلیات مرکبه اگر مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع به دست بیاید قضیه را تحلیلى و در غیر این صورت آنرا ترکیبى مىنامند مثلا قضیه هر فرزندى پدر دارد تحلیلى است زیرا وقتى مفهوم فرزند را تحلیل مىکنیم مفهوم پدردار از آن به دست مىآید ولى این قضیه که فلزات در اثر حرارت انبساط مىیابند ترکیبى است زیرا از تحلیل معناى فلز به مفهوم انبساط نمىرسیم و همچنین این قضیه که هر انسانى پدر دارد ترکیبى است زیرا از تحلیل معناى انسان مفهوم پدردار به دست نمىآید و نیز هر معلولى محتاج به علت است تحلیلى و هر موجودى محتاج به علت است ترکیبى مىباشد . لازم استیادآور شویم که کانت قضایاى ترکیبى را به دو قسم مقدم بر تجربه و مؤخر از تجربه تقسیم مىکند و قضایاى ریاضى را از قسم اول مىشمارد ولى بعضى از پوزیتویستها مىکوشند که آنها را به قضایاى تحلیلى برگردانند . (8 در منطق کلاسیک قضایا به دو قسم بدیهى و نظرى غیر بدیهى تقسیم شدهاند بدیهیات قضایایى هستند که تصدیق به آنها احتیاج به فکر و استدلال ندارد ولى نظریات قضایایى هستند که تصدیق به آنها نیازمند به فکر و استدلال استسپس بدیهیات را به دو قسم فرعى تقسیم کردهاند یکى بدیهیات اولیه که تصدیق به آنها احتیاج به هیچ چیزى به جز تصور دقیق موضوع و محمول ندارد مانند قضیه محال بودن اجتماع نقیضین که آنرا ام القضایا نامیدهاند و دیگرى بدیهیات ثانویه که تصدیق به آنها در گرو به کار گرفتن اندامهاى حسى یا چیزهاى دیگرى غیر از تصور موضوع و محمول است و آنها را به شش دسته تقسیم کردهاند حسیات وجدانیات حدسیات فطریات تجربیات و متواترات . اما حقیقت این است که همه این قضایا بدیهى نیستند و تنها دو دسته از قضایا را مىتوان بدیهى به معناى واقعى دانستیکى بدیهیات اولیه و دیگرى وجدانیات که انعکاس ذهنى علوم حضورى مىباشند و حدسیات و فطریات از قضایاى قریب به بدیهى هستند و اما سایر قضایا را باید از قضایاى نظرى و محتاج به برهان تلقى کرد و توضیح آن در مبحث ارزش شناختخواهد آمد تحقیق در مسئله مسئله اصالتحس یا عقل در تصدیقات هر چند معمولا به صورت مسئله مستقلى مطرح نمىشود ولى با توجه به مبانى مکتبهاى مختلف حسى و عقلى مىتوان آراء ایشان را در این زمینه به دست آورد مثلا پوزیتویستها که شناخت واقعى را منحصر به شناختحسى مىدانند طبعا در این مساله هم سرسختانه از اصالتحس طرفدارى مىکنند و هر قضیه غیر تجربى را یا بى معنى و یا فاقد ارزش علمى مىپندارند سایر تجربیین به صورت معتدلترى بر نقش تجربه حسى تاکید مىکنند ضمن اینکه نقش عقل را هم کما بیش مىپذیرند و اما عقلگرایان بر اهمیت نقش عقل تاکید مىکنند و کما بیش به قضایاى مستقل از تجربه معتقدند مثلا کانت علاوه بر اینکه قضایاى تحلیلى را بىنیاز از تجربه مىداند یک دسته از قضایاى ترکیبى و از جمله همه مسائل ریاضى را مقدم بر تجربه و بىنیاز از آن مىشمارد . براى اینکه سخن به درازا نکشد از بررسى سخنان هر یک از صاحبنظران تجربى و عقلى صرف نظر کرده به بیان نظر صحیح در این مساله مىپردازیم . با توجه به اینکه در بدیهیات اولیه تصور دقیق موضوع و محمول براى حکم به اتحاد آنها کفایت مىکند بخوبى روشن مىشود که اینگونه تصدیقات نیازى به تجربه حسى ندارند هر چند ممکن است تصور موضوع و محمول آنها نیازمند به حس باشد زیرا سخن در این است که بعد از آنکه موضوع و محمول دقیقا تصور شدند خواه تصور آنها منوط به استفاده از اندامهاى حسى باشد یا نباشد آیا تصدیق به ثبوت محمول براى موضوع نیازى به کار بردن حواس دارد یا نه و فرض اینست که در بدیهیات اولیه صرف تصور موضوع و محمول کافى است که عقل حکم به اتحاد آنها نماید . قضایاى تحلیلى کلا همین حکم را دارند زیرا در این قضایا مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع به دست مىآید و روشن است که تحلیل مفهوم امرى است ذهنى و بىنیاز از تجربه حسى و ثبوت محمولى که از خود موضوع به دست مىآید نیز ضرورى و به منزله ثبوت الشىء لنفسه است . همین حکم براى حملهاى اولى نیز ثابت و مستغنى از بیان است . همچنین قضایایى که از انعکاس علوم حضورى در ذهن به دست مىآیند وجدانیات هیچ نیازى به تجربه حسى ندارند زیرا در این قضایا حتى مفاهیم تصورى هم از علوم حضورى گرفته مىشود و تجربه حسى ابدا راهى به آنها ندارد . با توجه به اینکه صور ذهنى بهر شکلى باشند خواه حسى و خواه خیالى و خواه عقلى با علم حضورى درک مىشوند تصدیق به وجود آنها به عنوان افعال یا انفعالات نفسانى از قبیل وجدانیات است و نیازى به تجربه حسى ندارد هر چند بدون انجام گرفتن تجربه حسى پارهاى از آنها مانند صورتهاى حسى تحقق نمىیابد ولى کلام در این است که بعد از تحقق آنها و بعد از آنکه ذهن آنها را به مفاهیم وجودى و ماهوى تحلیل کرد آیا حکم به اتحاد این مفاهیم که موضوع و محمول قضیه را تشکیل مىدهند نیازى به تجربه حسى دارد یا نه و پیدا است که حکم در هلیات بسیطهاى که مربوط به امور وجدانى است نیازى به کار بردن اندامهاى حسى ندارد بلکه حکمى است بدیهى و حاکى از علم حضورى خطا ناپذیراما تصدیق به وجود مصادیق محسوسات در خارج هر چند به گمان بعضى به محض تحقق تجربه حسى حاصل مىشود ولى با دقت معلوم مىگردد که قطعیت این حکم نیاز به برهان عقلى دارد چنانکه بزرگان فلاسفه اسلامى مانند ابن سینا و صدرالمتالهین و علامه طباطبائى تصریح فرمودهاند. ([1]
زیرا صورتهاى حسى ضمانتى براى صحت و مطابقت کامل با مصادیق خارجى ندارند . بنا بر این تنها در اینگونه قضایا است که مىتوان براى تجربه حسى نقشى قائل شد اما نه نقش تام و تعیین کننده بلکه نقشى ضمنى و مقدماتى . همچنین در قضایاى حسى کلى که در اصطلاح منطقیین تجربیات یا مجربات نامیده مىشود علاوه بر نیاز یاد شده به حکم عقل براى اثبات مصادیق خارجى نیاز دیگرى هم به برهان عقلى براى تعمیم و اثبات کلیت آنها وجود دارد. نیز مضاعف شدن شناخت در هر قضیه و علم به ضرورت مفاد آن و محال بودن نقیضش نیازمند به ام القضایا یعنى قضیه محال بودن اجتماع نقیضین است . نتیجه آنکه هیچ تصدیقى یقینى به صرف تجربه حسى حاصل نمىشود ولى قضایاى یقینى بىنیاز از تجربه حسى فراوان است و با توجه به این حقیقت بىمایگى اندیشه پوزیتویستى بسى روشنتر و مؤکدتر مىگردد .
[1] . ر. ک تعلیقات ابن سینا ص 148 و 88 و 68 و اسفار ج 3 ص 498 و نهایه الحکمه مرحله 11 فصل 13. |